بسیاری از مورخان افغانی و خارجی برسر اینکه قبیله و قوم در تاریخ سیاسی افغانستان نقش تعین کننده ی در ثبات و بی ثباتی افغانستان داشته و دارد، توافق دارند. اگر چنانکه سیاست را رقابت برای قدرت بپنداریم و توانایی و ابزاری برای این هدف که قدرت بیشتر کسب کنیم، در این صورت رقابت در تاریخ افغانستان برسر منابع قدرت ریشه طولانی داشته است. رقابت از زمان تأسیس افغانستان در زمان احمدشاه ابدالی برسر منابع قدرت با فورمول های با تفاوت های بسیار اندک اعمال شده است. من با توسل به اسناد تاریخی و توافق حداکثری که میان مورخان برسر اینکه ثبات و بی ثباتی در افغانستان بیش تر از هرچیزی وابسته به قومیت بوده، در این مقاله ابتدا یک مرور بسیار مختصر در مورد تاریخچه پیدایش قوم گرایی به مثابه ی یکی از منابع قدرت می پردازم، در بخش دوم چگونگی قوم گرایی در افغانستان پس از 2001 را بررسی خواهم کرد و در بخش آخر قوم گرایی پس از حکومت وحدت ملی و آینده قوم گرایی را به بررسی خواهم گرفت.
عبور از قبیله به قوم
زمانی که احمدشاه ابدالی در سال 1747 حکومت تشکیل داد، رابطه قبیله و قوم با قدرت مطرح شد. ابدالی حکومت را حمایت سران قبایل تشکیل داد. در زمان ابدالی اقوام دیگر در افغانستان ضمن اینکه ساکن بود، اما در جایگاهی نبودند که تهدیدی برای حکومت یا قدرت باشند اما قبایل مختلف پشتون که در دسته بزرگ درانی و غلجی تقسیم بندی می شوند، برای حکومت و قدرت تهدید بودند. بنا براین احمدشاه ابدالی حکومتش را براساس اتکا به قبایل مختلف پشتون و از طریق جرگه به عنوان یک مکانیزم سیاسی و اجتماعی تصمیم گیری تشکیل داد.
اولیویه روآ (Olivier Roy) پژوهشگر سلطنت ابدالی را کنفدراسیون قبایل می نامد و توضیح می دهد که سلطنت ابدالی توسط سران قبایل تشکیل شده بود و رابطه حکومت و قبایل از ییرامون به مرکز بود. یعنی قبایل در مرکز و حکومت در پیرامون بودند. در حقیقت در زمان ابدالی قبایل درمرکز قدرت بودند و حکومت در حاشیه.
این مدل از تأمین ثبات سیاسی که با جنگ های زیادی نیز همراه بوده تا دوران امیرعبدالرحمن خان در دودهه اخیر قرن نوزدهم ادامه می یابد. عبدالرحمن در اواخر قرن نوزدهم اولین کسی است که یک جابجایی و انتقال قدرت را انجام می دهد. او با سرکوب سران قبایل حکومت را درمرکز و قبایل را در پیرامون می راند. در حدود یک ونیم قرن فاصله از احمدشاه ابدالی تا امیرعبدالرحمن خان سران قبایل سایر اقوام (غیرپشتون) نیز قدرتمند می شوند و امیرعبدالرحمن خان دست کم 17 جنگ را در داخل افغانستان برای سرکوب سران قبایل که عمدتاً غیرپشتونها بوده اند انجام می دهد تا یک حکومت مقتدر مرکزی را ایجاد کند.
جنگ ها و سرکوب عبدالرحمن با کشتارهای گسترده سه تغییر را در افغانستان به وجود می آورد: اول، سران قبایل از مرکز به حاشیه رانده می شوند. دوم، قبیله به عنوان عامل تأثیرگذار با قدرت سیاسی جایش را به قومیت می دهد. سوم، نفرت و تعصب قومی به دلیل کشتارها و سرکوب در افغانستان ایجاد می شود.
بنابراین سرکوب قبایل و اقوام غیرپشتون توسط عبدالرحمن یک حکومت تک قومی را در افغانستان ایجاد کرد و سلطه پشتونها را به عنوان یگانه قوم در افغانستان تقویت کرد. این گونه سلطه قومی به استثنای حکومت نه ماهه حبیب الله کلکانی که یک تاجیک بود و غیرپشتون تا رویکارآمدن حزب دموکراتیک خلق در افغانستان ادامه پیدا کرد.
حزب دموکراتیک خلق با توجه به حضور اقوام غیرپشتون در ساختار رهبری آن زمینه را برای ورود اقوام دیگر در ساختار قدرت فراهم کرد. در دوران حزب دموکراتیک خلق در نیمه دوم قرن بیستم حضور اقوام دیگر در قدرت به شکل چشم گیری افزایش یافت و به عنوان مثال سلطان علی کشتمند که یک هزاره بود در کرسی دومین فرد قدرتمند افغانستان رسید. ازبیک ها حضور چشم گیری در قدرت داشتند و تاجیک ها حتی در اواخر حکومت نجیب الله بیشتر از پشتونها در قدرت حضور داشتند.
همزمان با ایجاد حکومت های کمونیستی در افغانستان، یک تغییر قابل توجه در افغانستان شکل گیری جریان های سیاسی و نطامی در درون اقوام غیرپشتون بود. ایدئولوژی جهاد به اقوام غیرپشتون کمک کرد که برای کار سیاسی و قدرت ساختارهای سیاسی و تشکیلات نطامی را ایجاد کنند. این تغییر برای همیشه بحث قومی در افغانستان را در صدر مسایل سیاسی افغانستان قرارداد و باعث شد که جنگ های داخلی در افغانستان بر اساس هویت های قومی کلید بخورد. بنا براین جنگ داخلی افغانستان، جنگ اقوام برسر قدرت و توزیع منابع بود.
دومسأله مهم پس از احزاب کمونیستی (حضور اقوام غیرپشتون در ساختار قدرت و تشکیل جریان های سیاسی و نطامی توسط اقوام غیرپشتون) باعث شد که برای اولین بار پیمان جبل السراج در سال 1371 میان اقوام غیرپشتون به امضا برسد و برهان الدین ربانی به عنوان یگانه فرد غیرپشتون برای ده سال در دو و نیم قرن گذشته در رأس قدرت باشد.
حضور ده ساله ربانی بیانگر آن بود که دوران حاکمیت تک قومی در افغانستان گذشته و منازعه قدرت و رقابت سیاسی براساس قومیت به نقطه اوجش رسیده است.
اما برگشت طالبان به قدرت به این مسأله پایان داد و طالبان بار دیگر در دوران پنج ساله حکومت تک قومی را در افغانستان ایجاد کرد.
توافق تقسیم قدرت براساس قومیت در بن
هرچند که بن اولین توافق سیاسی تقسیم قدرت براساس قومیت در افغانستان نیست. قبل از آن در دوران حکومت های دموکراتیک خلق و جدی تر در دوره حکومت مجاهدین یا دولت اسلامی قدرت براساس قومیت تعین و تقسیم شد. اما کنفرانس بن به دلیل شکل دهی یک نطم جدید و حکومت جدید براساس تشکیل یک حکومت مشارکتی براساس قومیت (چهارقوم بزرگ) از اهمیت بالای برخوردار است.
در کنفرانس بن، جریان های قومی و احزاب قومی و سیاسی براساس یک آمار تخمینی از در صدی اقوام قدرت را تقسیم کردند و برای تشکیل یک حکومت موقت و انتقالی براساس قومیت توافق کردند. این توافق ناشی از یک جنگ فرسایشی و تجارت تلخی بود که تمامی جریان های سیاسی و قومی به این واقعیت رسیدند که حذف گروه های قومی دیگر از قدرت ناممکن و راهی برای رویکار آوردن یک حکومت تک قومی در افغانستان وجود ندارد.
پس از تشکیل حکومت موقت و انتقالی، مسأله قومیت و تأثیرآن برثبات و بی ثباتی در افغانستان حتی در قانون اساسی تسجیل شد. به عنوان مثال ماده های مرتبط به نامزدان انتخابات ریاست جمهوری، ذکر نام اقوام در قانون اساسی، سرود ملی، وزارت اقوام و قبایل، رسمیت دو مذهب، دو زبان و تأکید بر وحدت ملی و مشارکت سیاسی نشانه هایی از رسمیت یافتن قدرت و حکومت براساس مشارکت قومی است.
سه انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان و تشکیل تکت ها و ستادهای انتخاباتی نشان داد که قومیت و قدرت و ثبات و بی ثباتی رابطه بسیار تنگاتنگی دارد و تمامی تیم های انتخاباتی براساس حضور حداقل سه قوم از چهارقوم بزرگ تشکیل و رقابت کردند در این سه انتخابات. معروف شدن بعضی افراد به نام بانک رأی و ایجاد این اصطلاح ناشی از اهمیت قومیت پس از 2001 دارد.
پس از 2001 پست های عالی دولتی حتی در سطوح امنیتی براساس حضور اقوام تقسیم شده است. اکثریت جنجال ها و ائتلاف های سیاسی، اعتراضات خیابانی بزرگ در چند سال گذشته نیز براساس قومیت و منافع قومی صورت گرفته است. این تقسییم و سهمیه بندی نانوشته اما با حمایت توافق شفاهی بن، هرچند برای جلب اعتماد اقوام در یک جامعه ی چندقومی و دارای یک دهه جنگ قومی انجام می شود. اما در عمل واقعیت این است که ثبات در افغانستان بدون توجه و جلب رضایت اقوام مختلف ناممکن است.
فورمولی که پس از توافق بن رویه غالب برسیاست و ساختار قدرت در افغانستان بوده، نقش قومیت و مشارکت آنان در قدرت بوده است. هرچند که جریان های ملی گرایی تلاش کرده اند که با حمایت جامعه جهانی عبور از قوم گرایی را ممکن و میسر کنند. به عنوان مثال وضع شروط قانونی برای نامزدی در انتخابات (100 هزار کارت از 20 ولایت) یا تشکیل حزب سیاسی که اعضای آن از 34 ولایت باشند، حذف قومیت از شناسنامه ها، اطلاق واژه افغان بر تمامی افغانها. اما در عمل قوم گرایی رویه غالب بر رفتار سیاسی در افغانستان بوده است.
ائتلافات و تشکیل ستادهای انتخاباتی، تقسیم کرسی های کابینه، معینیت های وزارات، والی ها، شهرداری ها، کرسی های امنیتی، کرسی های نمایندگی های سیاسی و سفارت خانه ها و حتی درصدی بندی در جلب و جذب نیروهای امنتی در 16 سال گذشته نشانه ها و مثال های واضح از تأثیرقومیت بر سیاست و ساختار قدرت بوده است.
پس از 2001 در حالی که افغانها با توافق یک حکومت مشارکتی بر اساس تقسیم قدرت براساس درصدی تخمینی نفوس قومی را تشکیل دادند، اینک این توافق در حال شکست است.
حکومت وحدت ملی و آینده قوم گرایی
تشکیل حکومت وحدت ملی در افغانستان با ترس از درگیری و جنگ دوباره قومی در افغانستان میسر شد. در انتخابات 2014 که با ادعاهای تقلب گسترده مواجه بود، جامعه جهانی با میانجی گری سازمان ملل و جان کری وزیر خارجه آمریکا جلو یک جنگ قومی را از طریق تقسیم 50 – 50 قدرت گرفت. دو ستاد انتخاباتی اشرف (متشکل از پشتونها و ازبیک ها) و عبدالله عبدالله(متکشل از تاجیک ها وهزاره ها) با تقسیم مساویانه قدرت از طریق یک توافق سیاسی حکومت وحدت ملی را تشکیل دادند و بحران سیاسی براساس یک تقابل قومی را جلوگیری کردند.
اما اینک سه سال پس از تشکیل این حکومت، قوم گرایی و زمینه یک تقابل مجدد میان اقوام به بالاترین حد خود رسیده است. درحالی که قوانین افغانستان و موافقت نامه سیاسی تشکیل حکومت وحدت ملی بسترقانونی وسیاسی یک توافق و اتحادمیان افغانها را فراهم کرده است، در عمل اما تقسیم منابع و امکانات مفاهیم مانند (انحصار قومی) و (محرومیت قومی) را تولید و در میان افغانها در سه سال اخیر را به بالاترین حدش رسانده است.
چهارتطاهرات بزرگ (جنبش تبسم در سال 1394، تطاهرات جنبش روشنایی در 27 ثور 1395 و دوم اسد همین سال و آخرین تطاهرات پس از یک بمب گذاری بزرگ) و همچنان فروپاشی توافق سیاسی میان رهبران قومی و سیاسی همه و همه در چارچوب همین دو مفهوم و احساس ( انحصارگرایی و محرومیت) معنی و اتفاق می افتد.
سلطه کامل یک قوم برنهادهای امنیتی، وزارت خانه های کلیدی، نمایندگی های سیاسی، منابع اقتصادی، ادارت عدلی و قضایی و مرکزی شدن اختیارات و صلاحیت ها در ارگ ریاست جمهوری؛ باعث شد که تمامی اقوام غیرپشتون از انحصارگرایی و تبعیض قومی پشتونها ناراض شوند. جنرال عبدالرشید دوستم معاون اول رییس جمهور و ازبیک تبار – عبدالله عبدالله رییس اجراییه و تاجیک، صلاح الدین ربانی وزیرخارجه و تاجیک، عطامحمدنور، والی بلخ و تاجیک، احمدضیامسعود تاجیک، محمد محقق معاون ریاست اجراییه و هزاره؛ از جمله ناراضیان ومنتقدان انحصارگرایی اشرف غنی رییس جمهور (پشتون) است که با اعتراض علیه انحصارگرایی پشتونها و فریاد محرومیت اقوام غیرپشتون در پی کسب حمایت قومی اند.
درحالی که اشرف غنی با استدلال به حضور نمایندگانی از تمامی اقوام در ساختارقدرت اتهامات انحصارگرایی را رد می کند. حقیقت اما این است که دلایل فراوانی برای قومی پنداشتن و انحصاری کردن تصامیم و منابع قدرت توسط اشرف غنی در ساختار قدرت در افغانستان وجود دارد. با توجه به این واقعیت که حکومت وحدت ملی براساس قوم و قوم مداری تشکیل شده است، بقای آن نیز منوط به مشارکت اقوام است. جنبش های اجتماعی که با محوریت عدالت و برابری و رفع تبعیض عمل می کنند، ائتلاف های تازه سیاسی که براساس شکستاندن انحصار تشکیل می شوند، همه نشان دهنده ی از یک نارضایتی گسترده براساس تهدید منافع قومی و حذف و تبعیض قومی قابل تفسیر است که یک بار دیگر خطر فروپاشی دولت و درگیری داخلی را افزایش داده است.
آیا رویارویی خشونت بار قومی دیگر در راه است؟
اول: انحصارگرایی و محرومیت قومی: رویارویی قومی در افغانستان محصول از عوامل داخلی و خارجی است. عوامل داخلی و تاریخی در شکل گیری رویارویی و تضادهای قومی عامل اصلی است. از زمان احمدشاه ابدالی تا رویکارآمدن حکومت های کمونیستی، رقابت برای قدرت در میان سران قبایل و حتی گروه های قومی برسر منابع قدرت در سطح محلی استوار بوده است. سران قبایل بر سرزمین، آب و علفچر که منابع قدرت بوده اند جنگیده و با کسب منابع بیشتر صاحب قدرت بیشترشده اند.
اما پس از رویکارآمدن حکومت دموکراتیک خلق افزون برمنابع محلی قدرت (زمین، آب و علفچر) دسترسی به روندهای سیاسی و اقتصادی منابع اقتصادی و سیاسی ملی نیز یکی از منابع قدرت و یکی از حوزه های رقابت بوده است. بنا براین در سطح داخلی اولین عامل تعین کننده برای یک رویارویی رقابت برسرمنابع قدرت است.
اگر انحصارگرایی قومی برسر توزیع امکانات، فرصت ها، استخدام های دولتی، توزیع فرصت های اقتصادی، کنترول بر روندهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی ادامه یابد و بیشتر شود، در برابرش اقوام دیگر افغانستان با حس محرومیت و تبعیض قومی، دولت را به مثابه ی یک تهدید به شمار خواهند آورد و با انحصارگرایی به عنوان مصداقی از تک قومی کردن قدرت کنار نخواهند آمد.
دوم: تقسیم عادلانه تر قدرت: درحالی که اعتراضات و نارضایتی های قومی به دلیل انحصارگرایی و تمرکز قدرت در ارگ ریاست جمهوری توسط اشرف غنی در میان اقوام غیرپشتون افزایش یافته است، تلاش های سیاسی برای پایان بخشیدن به این تنش ها و منازعات از طریق شکل دهی به یک مکانیزم جدید سیاسی برای مدیریت سیاسی افغانستان نیز افزایش یافته است. حمایت قاطع جامعه جهانی از شکل گیری یک نهاد موازی با ریاست جمهوری (ریاست اجراییه) و تقسیم 50-50 قدرت اولین گام از این تلاش ها بود. در کنارش تعهد حکومت وحدت ملی برای تعدیل قانون اساسی که در پی غیرمتمرکز سازی قدرت باشد، یکی از تعهدات امیدوار کننده است. عملی شدن این طرح در صورتی که از لویه جرگه رأی بیاورد، یک گام مهم در تأمین رضایت قومی است. افزون بر اختلاف های موجود در افغانستان، تلاش های سیاسی نیز برای کسب رضایت ناراضیان و حفط وضع موجود از طریق سازمان ملل متحد، آمریکا و شماری از نهادهای سیاسی دیگر نیز جریان دارد.
بنا براین اگر با میانجی گری بین المللی یا بیرون و یا یک توافق و اجماع داخلی قدرت در افغانستان به شکل مناسب تر و عادلانه تری توزی شود، احتمال فروکش کردن تنش های قومی وجود دارد. اما اگر قدرت تقسیم عادلانه تر نشود، رویارویی قومی از داخل افغانستان به عنوان یک عامل داخلی در حال افزایش است.
سوم: تغییرات نسلی و انتطارات مردمی: درحالی که گروه های سنی و سیاسی مختلف اقوام غیرپشتون از انحصارگرایی در ارگ ریاست جمهوری ناراض اند و اعتمادسیاسی اقوام غیرپشتون کاهش یافته است، واقعیت تأثیرگذار دیگر بر رویارویی قومی در سطح داخلی تغییرات نسلی و انتطاراتی است که مردم از رهبران شان دارند.
رهبران سنتی گروه های مختلف قومی که وعده های بزرگ شان در میان دستاوردهای بسیار اندک برای گروه های محروم قومی ناکام مانده اند، محبوبیت قومی شان کاهش یافته است. و باورهای اجتماعی و مردمی به رهبری آنان فروپاشیده. از جانب دیگر تغییرات فرهنگی و افزایش آگاهی در نسل نو افغانستان باعث شد که رهبری در میان اقوام غیرپشتون به خصوص (تاجیک ها و هزاره ها) متغییر باشد. جنبش تبسم، جنبش روشنایی و رستاخیز تغییر به عنوان جنبش های اجتماعی در درون هزاره ها و تاجیک ها از مقبولیت خوبی برخوردارند و رهبران سنتی قومی را تحت فشار قرارداده اند.
چنددستگی در رهبری اقوام و خسته بودن مردم از جنگ از عوامل تأثیرگذاری است که تا حدودی امکان یک رویارویی صد در صدی قومی در افغانستان را کاهش می دهد و احتمال اتخاذ مواضع چنددست در قبال تحولات سیاسی در درون اقوام مختلف قابل پیش بینی است. هر چند که اغلب رفتارهای سیاسی هنوز هم براسارس قومیت صورت می گیرد.
چهارم: آینده گروه های تروریستی و جنگ با دولت: درحالی که جنگ گروه های تروریستی با دولت به مرحله ی حساسی رسیده است، آینده ی این جنگ به صورت قاطعانه روشن نیست. اگر دولت مرکزی قادر به شکست گروه های تروریستی وتأمین امنیت باشد، احتمال یک رویارویی قومی مجدد محدودتر می گردد. اگر طالبان موفقیت های بیشتری کسب کند، داعش فعال تر شود؛ احتمال رویارویی مسلحانه قومی در تضعیف دولت و توانایی گروه های تروریستی با توجه به نارضایتی و فضای حاکم بر روان جمعی به بالاترین حد خود می رسد.
پنجم: تأثیرعوامل بیرونی: در تأثیرگذار شدن قومیت به عنوان مهمترین عامل در دینامیزم سیاسی و اجتماعی افغانستان براساس روایت های تاریخی تحولات بیرونی و مداخلات خارجی نیز بی تأثیر نبوده است. رقابت انگلیس و روسیه درجهان بر افزایش قوم گرایی تأثیرگذار بوده است. تجزیه هند و تشکیل پاکستان در اواسط قرن نوزدهم بر ناسیونالیزم پشتون اثرگذاشته است، فروپاشی شوروی و تشکیل دولت های تاجکستان، ازبکستان و ترکمنستان بر تقویت گروه های قومی تاجیک، ازبیک و هزاره در شمال تأثیرگذار بوده و پان ترکیسم عطاترک بر اتحاد ترکها در افغانستان اثرگذاشته است. همین طور مداخلات، ایران، پاکستان، کشورهای عربی مانند عربستان و امارات و حتی کشور روسیه در شکل گیری جریان های سیاسی و نطامی قومی تأثیر مشهود داشته است. با توجه به تشدید نگرانی های منطقوی و حادتر شدن رقابت های کشورهای منطقه و جهان بر سر مسأله افغانستان احتمال اثرگذاری بیرونی بر رویارویی قومی بسیار مشهود است.
ذکی دریابی